دلم گریه میخواد
با لبخندی ساده بشین روبروم
تا من مثل آینه تماشا کنم
بزار آرزوهای گم کردمو
تو چشمای مست تو پیدا کنم
مشاهده ادامه مطلب
کجا برم
نمیدونستم وقتی که میری
با زندگی درگیر تر میشم
این چند تا موی سفید میگن
هر روز دارم پیر تر میشم
مشاهده ادامه مطلب
ستاره های کاغذی
دخترک شانزده ساله بود که
برای اولین بار عاشق پسر شد
پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت
و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
مشاهده ادامه مطلب
بی آرایش
صورت سادت، موهای مشکیت
لبخند آرومت، وقتی که آروم
پیشم میشینی...
من شدم عاشقت...
مشاهده ادامه مطلب
سرنوشت
سرنوشت را، باید از سر نوشت
شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرق در باور نوشت
غُصه‌ها را قصه‌ای دیگر نوشت
مشاهده ادامه مطلب
روزهای سخت
روزهای سخت
می آیند و می روند
تا مزه‌ی قهقه های بلند
از زیر دندان زندگی نرود...
مشاهده ادامه مطلب
سرباز
سربازی پس از جنگ ویتنام
می خواست به خانه ی خود بازگردد
سرباز قبل از این که به خانه برسد،
از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت
مشاهده ادامه مطلب
عشق
با تو از تموم جاده ها میگذرم
با خودم تورو به قصه ها می برم
زندگی آدما همش یه خاطره اس
تو تموم خاطرات من تویی و بس
مشاهده ادامه مطلب
محال
زخمی چنان به خویشتن زدی، ای دل!
تا ماه برنیاید
تا هرگز آفتابت
از چاه برنیاید...
مشاهده ادامه مطلب
مشکلاتِ زندگی
استادی در شروع کلاس درس
لیوانی پر از آب به دست گرفت
و آن را بالا برد که همه ببینند
بعد، از شاگردان پرسید...
مشاهده ادامه مطلب
زندگی
زندگی پر از سواله می دونم
رسيدن به تو خياله می دونم
تو ميگی يه روزی مال من ميشی
اما موندت محاله می دونم
مشاهده ادامه مطلب
نبودن تو
خلخالی از بوسه می بستم به پایت
اگر اینجا بودی
و طعم تازه می گرفت زندگی ام
با دو شاه بلوط چشمانت
مشاهده ادامه مطلب
وحشت تنهایی
خدایا، وحشت تنهایی‌ام کُشت
کسی با قصّه‌ی من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه می‌نالم
مشاهده ادامه مطلب
پروانگی
روزی سوراخ کوچکی
در یک پیله ظاهر شد
شخصی نشست و
ساعت‌ها تقلای پروانه برای...
مشاهده ادامه مطلب
در گلستانه
دشت‌هایی چه فراخ
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد
من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم
مشاهده ادامه مطلب
خان که نه!
خان که نه! خانه شدم تا تو ستونم باشی
بید بودم که خودت رمز جنونم باشی
خواستم رو به عقب برگردد زندگی ام
تا خودت کودک احساس درونم باشی
مشاهده ادامه مطلب
افق روشن
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
مشاهده ادامه مطلب
می ترسم
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
مشاهده ادامه مطلب
نقاب
ای بازیگر گریه نکن ما همه مون مثل همیم
صبحا که از خواب پا می‌شیم نقاب به صورت می زنیم
یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش
یکی ترانه ساز میشه، یکی میشه غزل فروش
مشاهده ادامه مطلب
