جرات دوست داشتن
چه حقیرند مردمی که
نه جرأت دوست داشتن دارند
و نه ارادهی دوست نداشتن
و نه لیاقت دوست داشته شدن
مشاهده ادامه مطلب
چه حقیرند مردمی که
نه جرأت دوست داشتن دارند
و نه ارادهی دوست نداشتن
و نه لیاقت دوست داشته شدن
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
بالاترین نقطهى زمین، شانههای پدر بود
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم، دویدیم
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
چه شبی است!
چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی
گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام
میبارد و میبارد وهرلحظه بیشتر نیرو میگیرد