یک نفر
یک نفر گاهی همه زندگیت است!
برای همین است که دلت
برای همان یک نفر
تنگ می شود...
یک نفر گاهی همه زندگیت است!
برای همین است که دلت
برای همان یک نفر
تنگ می شود...
دیر که جواب می دهی نگران میشوم
میگویند نگرانی، عشق نیست
چند روز که صدای خندههایت را
نمیشنوم دلتنگ میشوم
در وجودم کسی هست
به وسعت تو که
هر شب موهایش را شانه میزند
و هر شب یاد آخرین نگاه تو
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن
به رفتن که فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی
می خواهی بمانی
راستش را بخواهی
فاجعه رفتن او
چیزی را تکان نداد
من هنوزم چای می خورم
عزیزم
قلب من رو به تو پرواز می کند
مرا ببخش !
از این جرم بزرگ که دوستی است
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
بالاترین نقطهى زمین، شانههای پدر بود
تو تا وقتی کنار من بمونی
خدا از پیش من جایی نمیره
باید کسی باشد
هر وقت بار تنهایی ات سنگین شد
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنم
چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
غروب... زمزمه ای با ترانه های قدیمی
غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی
سکوتِ ساده عکسی شکسته می کشد آرام
مرا به گوشه ای از عاشقانه های قدیمی
سایه ات سنگین شده
چون رفته ام از یاد تو
بیقرارت مانده ام
با آن همه بیداد تو
پولدار که باشی
برف بهانه ای می شود برای لباس نو خریدن
با دوستان به اسکی رفتن
تفریح کردن و از زندگی لذت بردن
به سر آستین پاره ی کارگری که
دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند!
به پسرکی که آدامس می فروشد
و تو هرگز نمی خری ، نخند