نگرانت می شوم
دیر که جواب می دهی نگران میشوم
میگویند نگرانی، عشق نیست
چند روز که صدای خندههایت را
نمیشنوم دلتنگ میشوم
ببخش
در وجودم کسی هست
به وسعت تو که
هر شب موهایش را شانه میزند
و هر شب یاد آخرین نگاه تو
بلاتکلیفی
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن
به رفتن که فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی
می خواهی بمانی
نامه ای عاشقانه
عزیزم
قلب من رو به تو پرواز می کند
مرا ببخش !
از این جرم بزرگ که دوستی است
روزهای کودکی
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
بالاترین نقطهى زمین، شانههای پدر بود
باید کسی باشد
تو تا وقتی کنار من بمونی
خدا از پیش من جایی نمیره
باید کسی باشد
هر وقت بار تنهایی ات سنگین شد
نیست
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنم
چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
قدیم
غروب... زمزمه ای با ترانه های قدیمی
غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی
سکوتِ ساده عکسی شکسته می کشد آرام
مرا به گوشه ای از عاشقانه های قدیمی
دوستت دارم
دوستت دارم چرایش پای تو
ممکنش کردم محالش پای تو
می گریزی از من و احساس من
دل شکستن هم گناهش پای تو
روزهای بارانی
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم، دویدیم
به آدم ها نخند
به سر آستین پاره ی کارگری که
دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند!
به پسرکی که آدامس می فروشد
و تو هرگز نمی خری ، نخند
این هم میگذرد
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ،
ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ
ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...