چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
همه می پرسند چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در هم همه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید؟
روی این آبی آرام بلند
که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام؟
که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری؟
نه به ابر نه به آب نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به خلوت خاموش کبوتر ها
من به این جمله نمی اندیشم!
به تو می اندیشم!
ای سراپا همه خوبی
تک وتنها به تو می اندیشم!
همه وقت
همه جا
من به هر حال به تو می اندیشم
تو بدان این را
تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من
تنها تو بمان!
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب!
من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند!
تو بمان با من
تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش!
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست!
آخرین جرعه ی این جام تهی را
تو بنوش!!

دیدگاه شما