محال
زخمی چنان به خویشتن زدی، ای دل!
تا ماه برنیاید
تا هرگز آفتابت
از چاه برنیاید
این چرک و خون کهنه
زخمی است
که مرهمش به ناچار
آمیزهای است از پر «سیمرغ»
و خاک «کوه قاف»
و «آب زندگی»
در عافیت امید مبند، ای دل!
"حسین منزوی"

دیدگاه شما
محال
زخمی چنان به خویشتن زدی، ای دل!
تا ماه برنیاید
تا هرگز آفتابت
از چاه برنیاید
این چرک و خون کهنه
زخمی است
که مرهمش به ناچار
آمیزهای است از پر «سیمرغ»
و خاک «کوه قاف»
و «آب زندگی»
در عافیت امید مبند، ای دل!
"حسین منزوی"
دیدگاه شما
پس کوچه های عاشقی {عاشقانه، شعر، ترانه، دل نوشته، خاطره ها}