درحال بارگذاری ....

شازده کوچولو-بخش دوم

خیلی طول کشید تا توانستم بفهمم از کجا آمده. امیر کوچولو که مدام مرا سوال پیچ می‌کرد خودش انگار هیچ وقت سوال‌های مرا نمی‌شنید. فقط چیزهایی که جسته گریخته از دهنش می‌پرید کم کم همه چیز را به من آشکار کرد. مثلا اول بار که هواپیمای مرا دید ازم پرسید:
– این چیز چیه؟

– این «چیز» نیست: این پرواز می‌کند. هواپیماست. هواپیمای من است.

و از این که به‌اش می‌فهماندم من کسی‌ام که پرواز می‌کنم به خود می‌بالیدم.
حیرت زده گفت: – چی؟ تو از آسمان افتاده‌ای؟
با فروتنی گفتم: – آره.
گفت: – اوه، این دیگر خیلی عجیب است!
و چنان قهقهه‌ی ملوسی سر داد که مرا حسابی از جا در برد. راستش من دلم می‌خواهد دیگران گرفتاری‌هایم را جدی بگیرند.
خنده‌هایش را که کرد گفت: – خب، پس تو هم از آسمان می‌آیی! اهل کدام سیاره‌ای؟..

بفهمی نفهمی نور مبهمی به معمای حضورش تابید. یکهو پرسیدم:
– پس تو از یک سیاره‌ی دیگر آمده‌ای؟
آرام سرش را تکان داد بی این که چشم از هواپیما بردارد.

اما جوابم را نداد، تو نخ هواپیما رفته بود و آرام آرام سر تکان می‌داد.
گفت: – هر چه باشد با این نباید از جای خیلی دوری آمده باشی..

مدت درازی تو خیال فرو رفت، بعد بره‌اش را از جیب در آورد و محو تماشای آن گنج گرانبها شد.

فکر می‌کنید از این نیمچه اعتراف «سیاره‌ی دیگر»ِ او چه هیجانی به من دست داد؟ زیر پاش نشستم که حرف بیشتری از زبانش بکشم:
– تو از کجا می‌آیی آقا کوچولوی من؟ خانه‌ات کجاست؟ بره‌ی مرا می‌خواهی کجا ببری؟
مدتی در سکوت به فکر فرورفت و بعد در جوابم گفت:
– حسن جعبه‌ای که بم داده‌ای این است که شب‌ها می‌تواند خانه‌اش بشود.
– معلوم است.. اما اگر بچه‌ی خوبی باشی یک ریسمان هم بِت می‌دهم که روزها ببندیش. یک ریسمان با یک میخ طویله..
انگار از پیشنهادم جا خورد، چون که گفت:
– ببندمش؟ چه فکر ها!
– آخر اگر نبندیش راه می‌افتد می‌رود گم می‌شود.

دوست کوچولوی من دوباره غش غش خنده را سر داد:
– مگر کجا می‌تواند برود؟
– خدا می‌داند. راستِ شکمش را می‌گیرد و می‌رود..
– بگذار برود.. اوه، خانه‌ی من آن‌قدر کوچک است!
و شاید با یک خرده اندوه در آمد که:
– یک‌راست هم که بگیرد برود جای دوری نمی‌رود..

به این ترتیب از یک موضوع خیلی مهم دیگر هم سر در آوردم: این که سیاره‌ی او کمی از یک خانه‌ی معمولی بزرگ‌تر بود. این نکته آن‌قدرها به حیرتم نینداخت. می‌دانستم گذشته از سیاره‌های بزرگی مثل زمین و کیوان و تیر و ناهید که هرکدام برای خودشان اسمی دارند، صدها سیاره‌ی دیگر هم هست که بعضی‌شان از بس کوچکند با دوربین نجومی هم به هزار زحمت دیده می‌شوند و هرگاه اخترشناسی یکی‌شان را کشف کند به جای اسم شماره‌ای به‌اش می‌دهد. مثلا اسمش را می‌گذارد «اخترک ۳۲۵۱».

دلایل قاطعی دارم که ثابت می‌کند امیر کوچولو از اخترک ب۶۱۲ آمده‌بود.

این اخترک را فقط یک بار به سال ۱۹۰۹ یک اخترشناس ترک توانسته بود ببیند که در یک کنگره‌ی بین‌المللی نجوم هم با کشفش هیاهوی زیادی به راه انداخت اما برای خاطر لباسی که تنش بود هیچ کس حرفش را باور نکرد. آدم بزرگ‌ها این جوری‌اند!

بختِ اخترک ب۶۱۲ زد و ترک مستبدی ملتش را به ضرب دگنک وادار به پوشیدن لباس اروپایی‌ها کرد. اخترشناس به سال ۱۹۲۰ دوباره و این بار با سر و وضع آراسته برای کشفش ارائه‌ی دلیل کرد و این بار همه جانب او را گرفتند.

به خاطر آدم بزرگ‌هاست که من این جزئیات را در باب اخترکِ ب۶۱۲ برای‌تان نقل می‌کنم یا شماره‌اش را می‌گویم چون که آن‌هاعاشق عدد و رقم‌اند. وقتی با آن‌ها از یک دوست تازه‌تان حرف بزنید هیچ وقت ازتان درباره‌ی چیزهای اساسی‌اش سوال نمی‌کنند که هیج وقت نمی‌پرسند «آهنگ صداش چه‌طور است؟ چه بازی‌هایی را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع می‌کند یا نه؟» – می‌پرسند: «چند سالش است؟ چند تا برادر دارد؟ وزنش چه‌قدر است؟ پدرش چه‌قدر حقوق می‌گیرد؟» و تازه بعد از این سوال‌ها است که خیال می‌کنند طرف را شناخته‌اند.

اگر به آدم بزرگ‌ها بگویید یک خانه‌ی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرقِ شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتماً به‌شان گفت یک خانه‌ی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که: – وای چه قشنگ!

یا مثلا اگر به‌شان بگویید «دلیل وجودِ امیر کوچولو این که تودل‌برو بود و می‌خندید و دلش یک بره می‌خواست و بره خواستن، خودش بهترین دلیل وجود داشتن هر کسی است» شانه بالا می‌اندازند و باتان مثل بچ‌ه‌ها رفتار می‌کنند! اما اگر به‌شان بگویید «سیاره‌ای که ازش آمده‌بود اخترک ب۶۱۲ است» بی‌معطلی قبول می‌کنند و دیگر هزار جور چیز ازتان نمی‌پرسند. این جوری‌اند دیگر. نباید ازشاندل‌خور شد. بچه‌ها باید نسبت به آدم بزرگ‌ها گذشت داشته باشند.

 

شازده کوچولو بخش دوم با صدای احمد شاملو


شازده کوچولو-بخش دوم

نگارش توسط پژمان در تاریخ چهارشنبه 14 بهمن 1394 با موضوع احمد شاملو ، داستان ، داستان های بلند ،

دیدگاه شما


کد امنیتی رفرش