حلاج
خاکستری که تويی
خاموشیات چراغی است
خانه به خانه
فراخوان روشنی
خاکستری که تويی
بر اوراق شب، اما
هر نقطهی معناش
در تماشای فانوس و گريه
نطفه میبندد
دريغا!
دريچهای که آشنات باشد
در اوزانِ اين کوچه نيست،
رديف اين همه چراغِ مُرده
به چه کارت میآيد؟
سنگين و خسته
از کوچهی کلمات میگذری
هر واژه ديواریست
مُردهريگ، دفتری ناخوانا
که ترا هزار ساله خواهد کرد
نگاه کن
هم پس از اين همه هوا
تنها يکی صدا
ترا به جانبِ مرگ میخواند
انسانِ اين دقيقهی بينا
کجاست
تا مَنَش بر سنگفرش ستاره
نظاره کنم
خاکستری که ماييم
مگر که حوصلهی حلاجی
ورنه باد
رو به باد خواهد وزيد!

دیدگاه شما