درحال بارگذاری ....

بگو به باران

بگو به باران

ببارد امشب

بشوید از رخ

غبار این كوچه باغ ها را

كه در زلالش

سحر بجوید

ز بی كران ها

حضور ما را

به جست و جوی كرانه هایی

كه راه برگشت از آن ندانیم

من و تو بیدار و

محو دیدار

سبک تر از ماهتاب و

از خواب

روانه در شط نور و نرما

ترانه ای بر لبان بادیم

به تن همه شرم و شوخ ماندن

به جان جویان

روان پویان بامدادیم

ندانم از دور و دور دستان

نسیم لرزان بال مرغی ست

و یا پیام از ستاره ای دور

كه می كشاند

بدان دیاران

تمام بود و نبود ما را

درین خموشی و پرده پوشی

به گوش آفاق می رساند

طنین شوق و سرود ما را

چه شعرهایی

كه واژه های برهنه امشب

نوشته بر خاک و خار و خارا

چه زاد راهی به از رهایی

شبی چنان سرخوش و گوارا

درین شب پای مانده در قیر

ستاره سنگین و پا به زنجیر

كرانه لرزان در ابر خونین

تو دانی آری

تو دانی آری

دلم ازین تنگنا گرفته

بگو به باران

ببارد امشب

بشوید از رخ

غبار این كوچه باغ ها را

كه در زلالش سحر بجوید

ز بی كران ها

حضور ما را...

"محمدرضا شفیعی کدکنی"


بگو به باران

نگارش توسط پژمان در تاریخ یکشنبه 08 اسفند 1395 با موضوع دفتر شعر ، محمدرضا شفیعی کدکنی ،
کلیدواژه‌ها : #باران #کوچه #ترانه #ماهتاب

دیدگاه شما


کد امنیتی رفرش