بوسه
در دو چشمش گناه می خنديد
بر رخش نور ماه می خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ايی بی پناه می خنديد
شرمناک و پر از نيازی گنگ
با نگاهی كه رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلی برداشت
سايه ايی روی سايه ايی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه ايی لغزيد
بوسه ايی شعله زد ميان دو لب

دیدگاه شما